معلم تاریخ ما عاشق آزاده ای بود
فقط یه قصه گوی خوب، مشرقی ساده ای بود
معلم تاریخ ما هرگز به ما نگفت چراگذشته ها رو قصه کرد نه چند و چون ماجرا
تاریخ وحشتکده ای بی شرم و بی ترحم است
دریای آتش است و خون پیوسته در تلاطم است
شمشیر فاتحان قلم، مرکب خون مردم است
در این هیاهوی غریب، معنای آدمی گم است
معلم تاریخ ما کاشکی به ما میگفت چرا
چرا پسر جای پدر، چرا سقوط چرا سفر
ویرانی یک سرزمین فقط برای یک نفر
معلم تاریخ ما کاشکی به ما میگفت چرا
تاریخ وحشتکده ای بی شرم و بی ترحم است
در این هیاهوی غریب معنای آدمی گم است
تاراج یا خراج خون یا قتل عام بی دریغ
فریب تاریخی عدل، ایمان به ضرب و زور تیغ
برادران حیله گر، پدرکشان بی پسر
توطئه های مادران، پسر به کیفر پدر
هنوز خون میجوشد از فواره های باغ فین
به یاد اعدام امیر با حیله و فتوای دین
معلم تاریخ ما کاشکی به ما میگفت چرا
نان خیانت ها چرا بر سفره تفاهم است
هر فتح باری از شکست بر شانه های مردم است
تاریخ وحشتکده ای بی شرم و بی ترحم است
در این هیاهوی غریب معنای آدمی گم است
اگر به ما می گفت چرا شاید که اینجا نبودیم
در خانه یا دور از دیار، با هم و تنها نبودیم
اگر به ما می گفت چرا شاید که اینجا نبودیم
شاید که اینجا نبودیم
با هم و تنها نبودیم
شاید که اینجا نبودیم