Dastaye Tou

Dariush

ای که بی تو خودم تک و تنها می بینم
هرجا که پا میذارم تو رو اونجا می بینم
یادمه چشمای تو پر درد و غصه بودقصه ی غربت تو قد صد تا قصه بود
یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش میزنه

تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد
گونه های خیسمو دستای تو پاک میکرد
حالا اون دستا کجاست اون دوتا دستای خوب
چرا بیصدا شده لبه قصه های خوب
من که باور ندارم اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد
آسمون سنگی شده
خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده
یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش میزنه
یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش میزنه
یاد تو هر جا که هستم با منه