Shahzadeye Bi Eshgh

Ehaam

افتاده ام از چشم تو
وای اگر پای عشقی دگَر در میان است...
کوهم ولی درمانده امبی تو در سینه ی من چو آتشفشان است
نگاهم کن... بی تو بی برگ و بارم
تورا من بدست خدا میسپارم...
شهزاده ی بی عشق
برده ای دیگر از یادم
همچو افسانه ای آخر میرسی تو بدادم...
شهزاده ی بی عشق
چشم براه تو میمانم
درد دوری نشست آخر
بی تو بر استخوانم
میگریم به حال ناخوشم
در قلبم تورا نمیکشم
من، چون تو بی وفا نباشم...
غمگینم چو فال حافظم
چون شمعی، تو آتشم بزن
من از غمت رها نباشم...
شهزاده ی بی عشق
بردهای دیگر از یادم
همچو افسانه ای آخر
میرسی تو بدادم
شهزاده ی بی عشق چشم براه تو میمانم
درد دوری نشست آخر
بی تو بر استخوانم