Adam

Daal Band

از آن سوی شب میایم باری از حسرت بر دوشم
خورشیدی پنهان در دستم آواز باران در گوشم
مانده در بی تابی در شبی مهتابی قصه گوی تنها من
روز و شب سرگردان در میان طوفان ماهی بی دریا من

سیب رویاهایم را چیدم از باغ باور
با فریب حوایی میروم از آنجا رو به دنیایی دیگر

پیش رویم میبینم شهری از غوغا لبریز
شهر سرگرمیها شهر دلتنگیها شهر سرمای پاییز

تقدیرم را در من بشکن آزادم کن از جنگیدن
آیینه ام بودی ای کاش بر گردانی من را به من

مانده در بی تابی در شبی مهتابی قصه گوی تنها من
روز و شب سرگردان در میان طوفان ماهی بی دریا من

قصه گوی تنها من
ماهی بی دریا من